مادرانه های من و قند عسلم

شیرین کاری های خطرناک

آقا رایان جانِ من،شما یه کار خیلی بامزه و خطرناکی به تازگی انجام میدی که ما اولین بار از دیدنش یه حسی بین خنده و ترس داشتیم که اتفاقی برات نیفته 😱 البته شما به قول بابا جون دیوار راست و میری بالا... ولی این خیلی خطرناکه... چون امکان داره زیر پات سُر بخوره پسر قشنگ و شیطونم. شما علاقه زیادی به بند رخت داری که تا میام رخت پهن کنم ازش بری بالا و همه لباسارو هم من پهن می کنم، شما می ریزی زمین و این کار و انقد ادامه میدی تا هیچ لباسی روی بند نمونه😬😉😄 دیگه کم کم داره شیطنتات بیشتر میشه و بامزه تر میشی عشق مامانی😍😘😘😘 مرسی که باعث میشی وزن کم کنم با وجود تو😄☺️🥰 ...
21 آذر 1398

مرواریدت مبارک

امروز بالاخره پس از گذشت ۱۰ ماه و پانزده روز اولین مروارید شما رخ نمایان کرد آقا رایان جونم.😍 خیلی حس قشنگی داشتم چون شما جزو جوجه هایی بودی که دیر دندون درآوردن و دیگه نگران‌بودم که تا قبل تولدت حتما یه دونه دندون دربیاری😉 جالب بود که ما امروز تولد دعوت بودیم و اونجا من داشتم بهت میوه می دادم که یهو دستم به یه سفتی خورد روی لثه😃 گفتم وااااای مامانی دندون درآوردی😍❤️ خلاصه که جوانه زدن مرواریدتون خیلی مبارکه آقا پسرم.😁 به امید روزی که لبخندت مرواریدبارون بشه😉😘😘😘😘😘 
15 آذر 1398

قدم هاي تازه برداشتي

عشق من ديگه شروع به راه رفتن كردي و من از ذوق اولين قدم هات كه بدون تعادل برميداري تو پوست خودم نمي گنجم😍 اولين بار من و بابا تصميم گرفتيم كه با فاصله كم از هم بشينيم و تشويقت كنيم كه بياي توي بقل مون... توام ذوق مي كردي و سعي مي كردي قدم برداري ... يك دو ميفتادي😉 ولي هي قدم هاي بيشتر و بيشتر تا اينكه بعد دو روز ديدم داري خودت تاتي تاتي مي كني😃واااي به نظرم يكي از لذت بخش ترين صحنه هاي زندگيم بود ❤️ نفسم اميدوارم قدم هات هر روز به سمت موفقيت باشن ❤️
15 آذر 1398
1